Honeymoon in Chernobyl or WTF my name did in her diary?

جناب بورخس داستانی دارد توی "هزارتوها" که اسمش را به خاطر نمی‌‌آورم. جزئیات قصه را هم همینطور. ولی ماجرا از این قرار است که در بحبوحه‌ی نبردی سرنوشت‌ساز میان ارتش‌های آرژانتین و اروگوئه، سربازی آرژانتینی از برابر دشمن می‌گریزد و اگرچه جان خودش را نجات می‌دهد اما باعث کشته شدن بسیاری از همرزمانش و نهایتاً شکست کشورش در جنگ می‌شود. بعد هم سرافکنده از رفتار بزدلانه‌اش، کنج عزلت می‌گزیند و دور از مردم، تبدیل به یک gaucho می‌شود که احتملاً در آمریکای لاتین معادل cowboy است...
گاچوی غمگینْ باقیمانده‌ی عمرش را با دعا به درگاه خداوند می‌گذرانده و از او می‌خواسته که این ننگ را یک جوری از پیشینه‌اش پاک کند. [ تا جایی که یادم است، این‌ها را دانای کل نمی‌گوید. این‌ها صرفاً حدسهای راویِ داستان است...]
مرد بزدل با همین آرزو پیر می‌شود و قرار است که ناامید و تنها در بستر بمیرد. اما خداوند در آخرین لحظات عمرش آرزویش را برآورده می‌کند و گذشته را تغییر می‌دهد:
سرباز به میدان جنگ باز می‌گردد؛ این بار دلاورانه می‌جنگد و کشته می‌شود.
اما هم ما atheist ها و هم مؤمنان، جملگی واقفیم که این معجزه‌ی جدید، یعنی تغییر و دستکاریِ گذشته تناقضهایی را در زمان‌های حال یا آینده موجب خواهد شد. خب، قادر مطلق فکر آنجایش را هم کرده است: همه‌ی شاهدان عینی که فرار مرد را در میدان جنگ دیده بودند، یکی‌یکی از دنیا می‌روند. به این ترتیب آیندگان از او به عنوان سربازی دلاور و فداکار یاد می‌کنند و از میان مطلعان، فقط راوی ماجرا – روزنامه‌نگاری که راجع به مرگ گاچوی پیر تحقیق می‌کرده – زنده می‌ماند که این داستان را به حدس و گمان بازسازی کند.
خب که چی؟ هوم... مطالبی که این اواخر، از سر خجستگی دل [ یا انگیزاننده‌هایی شبیه آن] برای اینجا نوشته‌ام، همگی draft شده‌اند. آن هم به این خاطرکه "اینجا که جای این حرف‌ها نیست." این است که دلم می‌خواهد یک جور دیگری شروعش کرده بودم یا در واقع، دلم می‌خواهد خداوند لطف کند و برای من هم گذشته را تغییر بدهد. ولی همانطور که پیشتر توضیح دادم، این امرْ مستلزم مرگ همه‌ی کسانی است که از پیشینه/ آرشیو اینجا باخبر هستند... خلاصه، با آن مقدمه و این مؤخره خواستم به اطلاعتان برسانم که برای آنکه بتوانم راحت و بی‌دغدغه «ژانر» عوض کنم، تلویحاً آرزوی مرگ همه‌تان را دارم.
آمین.

آهان، از آنجایی که بنا به سنّت الهی یک نفر به عنوان شاهد باید باشد تا داستان این معجزه‌ی بزرگ را برای آیندگان بازگو کند، این‌یکی می‌تواند زنده بماند و بار این امانت را بر دوش بکشد. [یوهاهاها]

No comments: