Some day I will be court-martialled
نادژداي عزيز، تمام شد. همين امروز تمام شد. ما استالينگراد را پس گرفتيم. البته میگويند که در مجاری فاضلاب شهر و همينطور در ساحل شمالی ولگا، نیروهای آلمانی هنوز مقاومت میکنند اما در مراحل بعدی آنجاها را هم پس خواهيم گرفت. بعد از پايان عمليات گروهبان به ما اطلاع داد که از 10000 سرباز روس که در اين عمليات حضور داشتند، تنها 260 نفر زنده ماندهاند و من يکي از آنها هستم. اگر دلت خواست میتواني به من افتخار کنی...
از دفترچهی خاطرات من، بعد از پايان مرحلهی "فتح استالينگراد" در بازیِ call of duty
اولش ما را با چند قايق به ساحل جنوبی شهر انتقال دادند، در حالی که بمبافکنهای دشمن سعی ميکردند قايقها را نابود کنند. يکي از همقطارها میخواست خودش را از قايق به درون ولگا پرت کند اما کميسرها به طرفش شليک کردند. حتماً دستور معروف رفيق استالين را شنيدهای:" تا تصرف برلين، عقبنشيني ممنوع!" برای اجراي اين دستور کميسرهايي در جوخهها حاضر هستند و واقعاً به سربازهايی که حتي يک قدم به عقب بردارند شليک ميکنند. به اين ترتيب از دو سو زير آتشيم! آلمانیها از همه نظر، نفرات و تجهيزات بر ما برتري دارند و جهنّم است که نصيبمان ميشود. مهماتمان هم هميشه کم است. گاهی از اسلحههای دشمن استفاده میکنيم. ولي مهمترين منبع مهمات من، اسلحههای همقطارهای کشتهشدهی خودم بوده. گاهی که گلولههايم در حال تمامشدن است، آرزوی کشتهشدن دوستانم را میکنم. و بگذار چيزی را اعتراف کنم: درست در بحبوبهی تصرف ميدان سرخ گلولههايم تمام شدند. آلمانها از شمال نزديک میشدند و من با گروهبان پاولوف در ضلع جنوبی تنها بودم. چه میتوانستم بکنم؟ اسلحهی کمریام را بيرون آوردم و از پشت سر دو گلوله به طرفش شليک کردم. بعد مسلسلش را از روی زمين برداشتم...
از دفترچهی خاطرات من، بعد از پايان مرحلهی "فتح استالينگراد" در بازیِ call of duty
اين مرحله (جبههي روسيه) تنها بخش از بازي است که در آن، شما مجاز به شليک به همقطارهایتان هستيد و ضمناً بايد مراقب آتش خودی هم باشيد!
ولی اينها رو نميخواستم بگم. حتی اين رو هم نمیخواستم بگم که من با اون دسته از منتقدان بازیهای جنگی که معتقدند بازیهای اينچنينی هميشه منجر به افزايش خشونت در جامعه میشن، مخالفم! حداقل در مورد اين بازی، مخالفم و معتقدم تاثير معکوس داره. [ که اگر فقط همين يک مرحله را بازي کنيد، بدون شرکت در جنگ متوجه خواهيد شد که جنگ چه چيز کثافت و غيرانسانیایه و بدل شدن به يک جانور رو چهقدر آسون میکنه و از اين حرفها...] به جاش میخواستم با ذکر اون خاطرهی حقيقی، به اطلاع اون دسته از دوستانم که خوانندهی اين مطالب هستند برسونم که اگر پای جون يا منافعم در ميان باشه تا چه حد میتونم خائن و بيهمهچيز باشم. خلاصه گول ظاهر سربهراه و سليمالنفس! من رو نخورید، مراقب خودتون باشيد.
تصویر فوق نگارندهی این سطور را در حال شليک به افسر مافوق، گروهبان پاولوف نشان میدهد.
مکان: استالينگراد.
زمان: زمستان 1943
مکان: استالينگراد.
زمان: زمستان 1943
1 comment:
آقا خیلی عالی بود. رسمن کف کردم.من موقعی متوجهِ قساوتِ خودم شدم که در یکی از خندقهایِ حفر شده در مصر، به عنوانِ سرگرد نمیدونم چی چی دیویس از ارتش انگلستان مشغولِ پاکسازیِ منطقه بودم. یکی از سربازایِ کثیفِ آلمانی تیر خورد و افتاد رو زمین. تکون میخورد و هنوز جون داشت. تیرِ دوم رو هم زدم. هنوز زندهبود. دیگه شاکی شدم وز دور تیرِ خلاص رو بهش شلیک کردم و وقتی اون تکونِ آخرو خورد که تهموندهی جونشم باهاش بره بیرون، کلی کیف کردم.بعد رفتم بالایِ سرش و درست مثلِ فیلما جنازهشو به رگبار بستم.
Post a Comment